خاطرات و نوشته های بو دار عمو خاردار

دست نوشته های یک عمو خاردار...

خاطرات و نوشته های بو دار عمو خاردار

دست نوشته های یک عمو خاردار...

گربه نامه

سلام...من که خوبم ولی شما رو نمی دونم ... خوب هستین؟... واا چرا؟ ...  امروز می خوام اتفاقایی که این چند روز افتاده رو بنویسم ... آقا ما این چند روزرو ول می گشتیم بیکار نباشیم کنار ول گشتن البته دانشگاه هم می رفتیم ولی خوب خیلی سخت بود ا خه ول گشتن خیلی وقت گیره آدم به کار دیگه ای نمی رسه ولی چون من درس خوندن! رو خیلی دوست دارم خودمرو مجبور کردم حتما کنارش درسم رو هم بخونم  معمولا هم وقت نمی شد و مجبور می شدم شبا بخونم بخاطر همین این چند شب خیلی سخت بود و خیلی بی خوابی کشیدم ...آخ چقدر خوابم میاد ... حالا بگذریم نمی خوام از سختیایی که کشیدم واستون بگم ... راستی چند روز پیش وقتی با علیرضا از کلاس زبان برمیگشتیم به رضا  گفتم بریم خونه ما کار دارم ببینم هادی (یکی از دوستای قدیمیمه که چند سال پیش با هم بنامه نویسی شروع کردیم ولی اون ادامه دادو برا خودش یه پا(اخه از قدیم گفتن مرغ یه پا داره)استاد شده اومده یا نه تا اومدم خونه دیدم صدای گربه میاد نگا کردم دیدم واااااااااای دوتا بچه گربه ناز توی حیاطمونن ... دیدم بیخودی نبود که اون گربهه هی میرفت هی میومد... بالاخره کار خودشرو کرد... اقا همین که رفتیم توی حیاط این گربه ها میومدن دنبالمون اینقدر اینا ناز بودن ولی مثل اینکه سرراهی بودن چون هیچ وقت مامانشون نمیومد دنبالشون ما هم گفتیم چیکار کنیم چیکار نکنیم من گفتم بدیمشون بهزیستی ولی نمی دونم چرا به حرفم گوش ندادن اینا هیچ وقت به حرفم گوش نمی دن اخرشم گذاشتیمشون توی باغی که نزدیک خونمون بود... چند روز هم فکرم به همین نشغول بود مگه چقدر بچه گربه های بی سرپرست وجود دارن که کسی بهشون محل نمیذاره... دولتم هیچفکری واسشون نمی کنه... ای روزگار...