خاطرات و نوشته های بو دار عمو خاردار

دست نوشته های یک عمو خاردار...

خاطرات و نوشته های بو دار عمو خاردار

دست نوشته های یک عمو خاردار...

سفر نامه شمال CD 1

سلام ...حال شما ؟...خوب هستین؟...بله؟...نه؟...واچرا ؟...چیزی شده؟...اگه چیزی شده به من بگید من طاقت شنیدنشو دارم ...تو رو خدا چی شده؟...چی؟...اااا...نه بابا ...خب بابا ترسیدم ...گفتم چی شده حالا...خب زنگ بزنید تخلیه چاه بیاد...اخخ چه بویی هم داره ..ایشش...خب حالا بگذریم ...چی ؟...نگذریم؟... اخه چرا؟...اهان شماره تخلیه چاه ؟...خب زنگ بزن از صدوهیجده بگیرجانم مردمرو معطل کردی...خب حالااگه اجازه می دید بگذریم؟...لطف کردین...خب امروز می خوام درباره مسافرت شمال بنویسم اگه ایشون اجازه بدن البته...جاتون خالی عجب مسافرتی بود ...فقط یه دوربین مخفی کم بود ازمون فیلم بگیره به عنوان فیلم طنز پخش کنه مردم بخندن...راستش دو سه روز قبل از اینکه بریم علیرضا زنگ زده بود خونمون چون موضوع کم اوردیم تو حرفامون بش گفتم:میای بریم شمال؟...علیرضا:بریم...حالا بیا و درستش کن هرچی گفتم بابا شوخی کردم مگه به خرجش می رفت پاشو کردتوی کفش(بعد از اون پاش یک بوی گندی گرفته بود ...اه اه اه)از اونجایی که علیرضا شبیه مرغه و مرغ هم یک پا داره بخاطر همین وقتی می خواد پا شرو بکنه توی کفش مجبوره پاش رو بکنه توی یک کفش ...خلاصه گیر داده بود دیگه...البته من خودم جدی نگرفتم و گذشت شب حادثه زنگ زده میگه تو رو فرشی بیار بقیه چیزارو من میارم ...گفتم تو هنوز یادت نرفته ؟...گفت نه و باید بریم ...گفتم باشه ولی اگه می خوایم بریم با ماشین شخصی بریم ...یه خورده فکر کردو گفت باشه ولی ماشین شخصی نداریم باش بریم که ..دیدم حرف منطقی میزنه گفتم پس زنگ بزن فرودگاهه ؟ترمیناله؟چیه؟ ببین کی به چیه؟گفت باشه زنگ زدو قرار شد صبح ساعت 7 بریم ترمینال ببینیم چی میشه ...رفتیم چشمتون روز بد نبینه (اگر هم خواست ببینه از فاصله مناسب ببینه که ضعیف نشه)رفتیم دیدیم همه اتوبوس ها پر فقط مونده بود یه اتوبوس اونم عجب اتوبوسی(اتوبوس نگو بلا بگو)من معنی واقعیه لگن رو اونجا با تمام وجود احساس کردم ....اونم کجا رو بوفه...نچ نچ نچ ...نمی دونم عمق مطلب رو درک می کنید یا نه؟...ما مونده بودیم بریم؟نریم؟ ..گفتم علیرضا اگه کمک فنرات سالمه بریم ...اول منظورم رو نفهمید بعد که سوار شدیم تازه فهمیده بود چی دارم میگم...اخه تصور کنید نشستید رو صندلی حالا به اندازه 5 سانتی متر خصوصا بالا تنه بدنتون رو بیارید بالا دوباره بیارید پایین این عمل رو پشت سر هم بدون وقفه انجام بدید تا بفهمید چی میگم اگه راننده کامیون ها یا خمیر زن های نون وایی سنگکی هارو دیده باشید راحت می تونید تصور کنید چی میگم...خلاصه سوار شدیم... داشتیم همینجوری حرف می زدیم و می خندیدیم ..حواسمون هم خیلی به همسایه هامون نبود ...یه یک ساعتی که از حرکتمون گذشت یه دفعه اتوبوسه گفت پت پت پت (صدایی که هنگام خراب شدن اتوبوس از خود بیان میکند)اگه گفتید چی شد؟...ااا از کجا فهمیدید؟...اره اتوبوسه خراب شد...از حرفای راننده و کمک راننده فهمیدیم که فعلا فعلاها اینجاییم...علیرضا گفت اگه ماییم تا برسیم دریا دریا خشک شده...حالا فکرشرو بکنید هوا گرم مسافرا کلافه من و علیرضا هنوز داشتیم می گفتیم و می خندیدیم... مسافرا هم چپ چپ نگا میکردن ...وسط حرف زدن یه دفعه یه پسره ای حدودا 5-6 ساله یه دفعه با باباش شروع کرد به حرف زدن اونم با لهجه رشتیه غلیظ یه دفعه علیرضا هم یه تیکه رشتی از این تیکه هایی که ماهی صفت معمولا میگه انداخت من بد جور خندم گرفت دیگه اشک تو دشام جمع شده بود یه دفعه یه جوونی که داشت به طرف ما میومد که از صندلی عقب پیاده شه یواش گفت پدر سگ (اونم با لهجه رشتی (پ با فتحه خوانده شود))دیگه من داشتم منفجر میشدم به زور خودمو نگه داشتم تا جوونه رفت پا یین زدم زیریم خنده ...نزدیک بود کتکرو بخوریم ها... حلاصه حدود یک ساعت بعد رفیق راننده اومد بقیه راه رو با ماشین اون رفتیم ...بازم ماشین اون بهتر از قبلی بود گفتم علیرضا بیا که شانس اوردیم ماشینش بهتره...ولی سوار که شدیم واییی اتوبوسه خوب بود ها ولی بوفه داشت هلو ما تا اونجا با زاویه 80 درجه ( نسبت به زانو هامون) نشسته بودیم (جای شما و پدراتون خالی) یک پدری از ما درومد...من که قبل از حرکت کلی برنامه واسه خوابیدن توی اتوبوس ریخته بودم بخاطر این وضعیت فجیع کم کم بیخیال خوابیدن شدم ...بعد یه مدت که همینجوری داشتیم این ورو اونورو نیگا میکردیم چشمم به یه چیزی افتاد گفتم:علیرضا سینه رو بده جلو سر بالا دستاترو بذار بغل روی صندلی محکم بشین و روبرو رو نگا کن ومواظب دورو برت باش و با من حرف نزن گفت :اخه چرا؟گفتم حرف نزن بعدا توضیح میدم ...بعد از چند دقیقه گفتم اخی به خیر گذشت می تونی راحت باشی گفت چی شده بود مگه؟...گفتم همه چی به خیر گذشت خداروشکر گفت :خب حالا میگی چی شده یا نه؟گفتم هیچی از مرز قزوین رد شدیم یه دفعه رنگش پرید گفتم :علیرضا نترس همه چی تموم شد به خیر گذشت ولی یه صدقه ای چیزی کنار بذار گفت حتما ...ولی خومونیم ها خطر از بیخ گوشمون رد شد خلاصه اینا گذشتو به هر بدبختی یود رسیدیم رودسر ازونجا هم ماشین گرفتیم تا رامسر
..................................................................

 

لطفا CD 2  را در دستگاه قرار دهید

پیش سفر نامه

سلام..خیلی وقته آپ نشدم نه ؟...اینجا هم که تا آپ نشی هیشکی بهت محل نمی ذاره...بگذریم ... خوب هستید که؟... منم بد نیستم سلام می رسونم...فقط یه ذره خستم ...راستش این یکی دو روزی که نبودم جای همتون خالی با علیرضا رفته بودیم شمال...رامسر...عجب مسافرتی بودها...پدرمون در اومد ...نه خیر چی چی و پدرمون در اومد خیلی هم خوش گذشت ...من گفتم پدرمون در اومد ؟ نه پس حتما من گفتم ؟...اه ول کن بینیم بابا اومدی الکی گیر میدی ...اره مگیفتم خیلی هم خوش گذشت می خواستم این پست رو سفرنامه شمال بنویسم ولی خوب الان خسته اولین فرصت می آم و می نویسم

فعلا