خاطرات و نوشته های بو دار عمو خاردار

دست نوشته های یک عمو خاردار...

خاطرات و نوشته های بو دار عمو خاردار

دست نوشته های یک عمو خاردار...

سکوت(هیسسس)

سلام...دیدی وقتی یکی سکوت میکنه چقدر قشنگ تر از وقتیه که حرف میزنه؟...دیدی وقتی یکی خیلی ناراحته می خوای باهاش سر حرف باز کنی یه حرف میزنی ولی سکوت میکنه گاهی هم یه قطره اشک از گوشه چشمش سرازیر میشه ادام احساس هم دردیه بیشتری باش میکنه ...دیدی وقتی به یکی پشتر سر هم فش میدی ولی سکوت میکنه ادم چه اتیشی میگیره؟...تا حالا شده کسی با سکوتش با چشماش بهت بگه دوست داره؟...تا حالا شده کسی با سکوت باهات درددل کنه؟...منم می خوام این دفه سکوت کنم می خوام حرف نزنم.. این همه حرف زدم یه دفه سکوت کنم ...فقط اندازه ۴-۵ خط سکوت کنم هرکیم هرجوری دوس داشت برداشت کنه..  

 

 

 

 

 

از همتون ممنون که به سکوتم گوش دادید ببخشید اگه زیاد سکوت کردم و سرتون درد اوردم...در اخرهم :

قرار بود دل هایمان را به هم هدیه بدهیم ...این گونه شد که تو دو دل شدی و من بیدل........................

ممنون فعلا

تولدم مبارک

واقعا که ...اصلا انگار نه انگار که مثلا تولدمه...دلم خوشه این همه دوس دارم مثلا..واقعا میبینی دریغ از یه تبریک خشک و خالی..چقدر وایسادم که تولدم بشه.. من برا هیشکی مهم نیستم..هیشکی منو دوس نداره...اصن حالا که اینجوری شد دیگه با هیچ کدومشون حرف نمیزنم..دیگه جوابشونو نمیدم..دیگه اصن خونه هم نمیرم..میرم میشم دختر فراری..خب پسر باشم به درک...اره الان میرم خونه وسایلم جمع میکنم میرم دیگه هم بر نمی گردم...من دیگه نمی تونم تحمل کنم..دیگه نمی تونم ...ولی اخه کجا برم؟..مهم نیست هرجا شده میرم ولی دیگه تو اون خونه بر نمیگردم..فعلابرم خونه ...زینگ(صدای زنگ در) ...کیه ...منم وا کن...به به عمو جون..ببین برو کنار اصن حوصله ندارم ها ...چیه؟ چی شده ؟..به تو چه ..عمو جان پلاسیده نبینمت..برو اونور گلابی گندیده...برو کنار دیگه ...اصن حوصله ندارم یه چی بت میگم ها ...باشه بد اخلاق...بقیه کجان؟..چرا چراغا خاموشن؟..برقا رفتن ؟...تق تق (صدای ترقه)...تولد تولد تولدت مبارک ...تولد تولد تولدت مبارک....وااااااااااای اینجارو ..سلاممم..وای خدای من..من باورم نمیشه.....نبینم یه وقت نشستی منتظر چی هستی تو جشن شب نشینی باید پاشی برقصی خشکلا باید برقصن خشکلا باید برقصن(صدای ضبط)...همه که اینجان...من باورم نمیشه ...اینجارو نیگا...مرصاد تویی؟...کجایی پسر ..مرسییی..ممنون...من تورو میکشم...دیوونه...اینجارو...واااا مرصاد اینو... ...ای بابا...ایدااااا... تو هنوز یه پارتنر خوب پیدا نکری؟..هنوز تک خوری؟...بابا بیا این مرصادو راه بنداز ..حیف حرف در میارن ..اگر نه خودم میومده...به به به به به...گل امد و بوی عن برامد (شما رو هم بخونید) .....سلام علیرضا ..خوبی؟..خوش میگذره؟...دیگه درس میدیو کلاس میذاریو محل نمیذاری و..خجالتم خوب چیزیه ها...اره خیلی خوب چیزیه......اااااااااونو ..به سلامم پگاه خانم...بابا چشم چشم چشم قبول ببخشید بابا خب دیگه بیشتر میام بیشتر بت سر میزنم..خب دیگه ااا...خوبی ؟..خوب هستی؟..تولدمم مبارک نه...میدونم می خواستی بگی اره..گفتم دیگه زحمت نشه دیگه...به به پگاه خانم ...خوش اومدی..بشین راحت باش...عجب هواییه نه.....عجب اینو بچه پررو دست نزن به کیک بی اجازه...نگاش کن ها..سلام گلاره..خوبی؟..از این ورا شما کجا اینجا کجا؟...خوش اومدی مرسی تولد تو هم مبارک.ای بابا مگه نمیبینی میگه خوشکلا باید برقصن ..تو چرا هی پا میشی اخه...اعتماد به نفسی ها...بابا اون ضبط و کم کن مثل پارسال مامور میاد ها... میثم بیا بخون بچه ها دست بزنن...من برم یه شربتی چیزی اماده کنم...عمو سبزی فروش ..بله...سبزی گل داره ...بله...درد دل داره...بله...هوووو میثم چرت و پرت نخون...مهمون محترم داریم(جناب سروان....(به علت مسایل امنیتی از بردن اسم ایشان معذوریم)...تولدت مبارکه بخون تا من از این کلا بوقیا بذارم بیام ...تولد تولد تولدت مبارک ...دست دست...بیا شمعارو فوت کن..بیا شمعارو فوت کن...اینم از کیک...بفرمایید...هولم نکنید می خوام شمعارو فوت کنم...۱-۲-۳ هورااااااااااااااااااااااااااااااااااا .............فعلا خب بچه ها کوفت بخورین.. بسه دیگه... می خوام کادوهارو وا کنیم....اینو نگاش کن باز دستش تو دماغشه..بچه دستت تو دماغت می کنی بعد نزنش به مبل... یک عدد دویست و شیش دسته دار البالویی... از طرف غزال یه سویچه.. سویچ چیه؟..ماشین؟..شوخی میکنی..جون من؟..غزال؟..ماشین؟ .. ووااااااای غزال...(بهروز بهروز ..مامان یه لحظه وایسا)...غزال تو انقدر خوب بودی ما نمیدونستیم (بهروز بهروز مامان یه لحظه) ...از طرف هلن ..اینم که سوییچه..این چیه؟..جان؟..چاه؟..چاه نفت؟..وای هلن ...بچه ها ممنون به عربی چی میشه؟....انا تنکیو از انت..بهروز نمی خوای پاشی؟بهروز معلوم هست چی میگی.. صبح شده ها ...پا شو دیگه...واااای مامان ممنون ...چی میگی بچه ..اخ چرا آب میریزی؟مامان..بقیه کوشون؟..مامان بچه ها کجا رفتن ..من خواب بودم؟...مامان..یعنی اینا همش خواب بود...وااای نه....نمی خوام..من گفتم که هیششششششکی منو دوس نداره....اصن هیشکی ..نمی خوام..اصن میشینم گریه میکنم..اصلن اینا قدر منو نمیدونن..من فرار میکنم..من دیگه نمی تونم تحمل کنم......جیجه نمیتونمممممممممممممممم


دنبالک:

( اینم از یه تولد دیگه...چند سال دیگه میایم اینجا میبینیم چقدر زود گذشته...چقدر بزرگ شدیم...با بچه هامون میشینیم اینترنت گردی...میاید میبینید چقدر زود دیر میشه...دلتون میگیره..از زندگی بدتون میاد..وبلاگ وا میکنید...میگید یادت بخیر عموحیف بودی...جوون بودی ...دنیا همین دنیا همین دنیا همین است)

تولد نامه 2

قسمت دوم تولد نامه:


امروز مامانم هی منو می چرخوند و کج و راستم می کرد که:" بگو مامان". لجم گرفت اما چون بابا گفته بود حرفی نزدم اما ول کن نبود. اومدم بگم:" بابا دست از سرم بر دار" اما همین که کلمه اول رو گفتم عین برق گرفته ها پرید پیش مامانم و گفت:" میگه بابا. میگه بابا".
تا اومدم لیوان آب رو چپه کنم رو فرش مامان گذاشتش رو میز. منم پا شدم که لیوان رو بیارم. اما همین که وایسادم عموم چنان دادی زد که از ترس افتادم رو زمین . خدا رحم کرد لاستیکی داشتم . عموم داد میزد:" وایسادش. وایساد." مامانم حتی از اون دفعه که سینه خیز رفتم تا عروسکم رو بیارم هم بیشتر ذوق کرد
دوباره همه جمع شده بودند خونه ما و تولد مبارک می خوندن. اما من زیاد خوشحال نبودم آخه سرم خیلی درد میکرد. برای همین خودم رو زدم به خواب تازه لثه هام هم میخواریدند. مامانم میگفت چون دارم دندون در میارم این طوری میشم ولی من باور نکردم. خودم صد دفعه دیدم مامان بزرگ دندوناش رو در می آره اصلا هم دردش نیومده!
امروز مامان حسابی از دستم شاکی بود. البته زیاد هم تقصیر نبود. رفته بودیم سینما. روی تابلو عکس دو تا فیلم بود. یکی اش عکس یک فیلم اجتماعی بود. هر چی تو بغل مامان خودم رو آویزون کردم طرف اون فیلم انگار نه انگار حتی از من نظر هم نخواست. تازه برای اینکه با من لج کنه رفت طرف یک فیلم که یکی از همین فیلم فارسی های جوون پسند بود. منم خیلی حرصم گرفت تا چراغ سینما رو خاموش کردن آنقدر " عر " زدم که همه مجبور شدیم بیایم بیرون!
خیلی وقت بود که خاطره ننوشته بودم در واقع تحت کنترل هستم. یک ماه پیش که داشتم خاطراتم رو پاک نویس میکردم دیدم بابام به مامانم داره میگه:" ببین چه قشنگ خودکار رو گرفته دستش." سریع شستم خبر دار شد که من رو میگه.برای همین مجبور شدم همه کاغذ رو خط خطی کنم تا کسی نتونه اونها رو بخونه . از اون موقه هر چی میکشم مامانم ورش میداره . برای همین همه کاغذ هام رو قایم میکنم.نمی دونی با چه ترس و لرزی الان دارم اینها رو مینویسم.
می بینی که ... این آخرین برگ دفترم بود. با هر زبونی که میشه باید به مامانم بگم برام یک دفتر تازه بخره ... فقط خدا کنه جلد دفترش بچه گانه نباشه منظورم از اون هاست که روش عکس خرس و باربی و ماهی و ... داره. آخه دفتر آدم نشانه شخصیت آدمه . درست مثل کفش آدم یا لباس آدم یا یقه اوتودار لباس آدم یا تحویل بلیت به راننده اتوبوس




فردا یادتون نررررررررررررررررره
دست خالی نیاینااااا

تولد نامه

و من آمدم...من از راه آمدم...من مصمم آمدم......من بی اسب آمدم..من پیاده آمدم...من با اشک آمدم..من لخت آمدم...من به دنیا آمدم سلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام بچه هـــــــــا ...خوبیـــــــــــــــــــــــــــد بچه هـــــــــــــــــــا؟....ببینید کی اومده بچه هــــــــــــــــا ...عمو خاردار اومده بچه هــــــــــــــــا اونی که دلا اسیرشه....عموخاردار اومده اونی که ...خوبید؟...چه خبرا؟... من چقدر خوبم...خدایا ممنون که این همه خوبی رو یه جا جمع کردی ... بچه ها ممنون من همین که ببینم شما سلامتید خوشحالید درساتونو خوب میخونید برا من بهترین هدیهست...ولی شما که مریضید درستنوم که درست نمیخونید اخلاق درست و حسابیم که ندارید دلم به چیتون خوش باشه..یه کادو درست و حسابی میگرید میارید...یه کادو در شان من...کمتر باشه پستون میدم

یادتون نره ۲۰ خرداد........ همتون دعوتین  تو همین وبلاگ

خوب بریم سر مطلب امروز

تولد نامه:

روز خیلی سختی بود خیلی سخت. اون همه مکافاتی که برای به دنیا اومدن کشیدم بس نبود تازه اون آقاهه که صورتش رو هم پوشونده بود و لباس سبز پوشیده بود- فکر میکنم از این لباس ها مده!- همچین محکم زد پشتم که همین اول کاری شامل یکی از بند های قانون " حمایت از کودکان" شدم. البته منم کم نگذاشتم و تا میتونستم داد زدم و گریه کردم . البته آقاهه اصلا نترسید زیاد هم بدش نیومد چون همش میگفت: به سلامتی مبارکه. بقیه روز هم آنقدر خسته بودم که یادم نیست . فقط یادمه که پشتم خیلی می سوخت.

تا چشم هامو باز کردم دیدم کلی آدم پشت به پشت هم وایسادن دارن منو نگاه میکنن. تازه یه خانومه هم منو بغل کرده بود و زل زده بود به من . کلی خجالت کشیدم و زود چشم هامو بستم صدای یک نفر اومد:" جای بچه بغل مادرشه فقط اونجاست که آروم میشه." آها پس من بغل مامان بودم

امروز خونه خیلی شلوغ بود. اما دیگه گوش هام زیاد درد نمی گیره یا بقیه کمتر داد میزنن یا من عادت کردم.
اون شب وقتی مهمونا رفتن مامانم به بابام گفت:" یعنی میشه یه روز این هم - به من اشاره کرد- حرف بزنه؟" تا اومدم بگم:" الان هم میتونم." بابام گفت:" حالا که زبون نداره ولی بزرگ که شد چرا که نتونه."منم فهمیدم حالاحالاها نباید حرف بزنم اما هی دهنم رو باز میکردم تا بابام ببینه که زبون دارم!

امروز مامان گیر داده بود همه اش اسمم رو صدا میکرد. دیگه واقعا کفری شده بودم.برگشتم یک چیزی بگم که مامان همچی جیغ زد که نزدیک بود پس بیفتم!بعد هم رفت بقیه رو آورد و اون وقت دسته جمعی شروع کردند به صدا کردن من.منم که دیدم خیلی ذوق می کنن هر دفعه رو به صدا بر میگشتم و تازه یک لبخند هم تحویل هر کدوم میدادم!

 

این نامه ادامه دارد............

 

 

عشق و عاشقی در روستا

سلام................................................خوبید؟..؟......منم خوبم ممنون.........میدونی..چند وقته هی می خوام بنویسم...ولی هی حس نوشتنم نمی آد ..هی می اومدمم بنویسم..هی نمی نوشتم...نمیدونم می گیرید چی میگم یا نه..وایسا یه مثال بزنم براتون جا بیفته.....مثلا دسشویی نداری ولی بری دسشویی..خب فایده نداری..حالا هی رنگ عوض کن...هی دستاتو بذار دو ور شکمت فشار بده (من میگم نره تو میگی بدوش)...خب فایده نداره...اصرار بی خودی میکنی دیگه عزیزم..حالا نه اینکه این نوشتن من دقیقا مثل اون دس به ابه باشه ها...ای بابا این فقط یه مثال بود که براتون جا بیفته ...اخه این با اون خیلی فرق داره...چه فرقی؟..تو نمیدونی؟باشه میگم..مثلا اینکه اینجا هرچیم سر و صدا کنی بت حق میدن...الکیم که شده بت حق میدن ..حقم که بت ندن حداقلش اینه که بهت نمیخندن..اینجا هرچی گندم که بزنی خیلی گندش در نمیاد..یعنی اینکه بوی گندش طوری نیست که بخواد گند بالا بیاره و...وایسا ببینم.. هو نوشته های من فضولات نیست که اینجوری مقایسه میکنید که..خودم گفتم؟..خوب گفته باشم..من مثال زذم که براتون جا بیفته نه ایکه به نوشته هام بگید فضولات که...
خلاصه اینکه چندی است نوشتنم نمی اید...ولی باید آپ میکردمی...ولی اخه وقتی نوشتنم نمیاد چیجوری آپ می کردمی اخه؟..از این روست که به فکر افتادمی که همی به غیر از نوشته ها و جفندیات شعر همی در این وبلاگ بگذارمی...این ۸تا دو بیتی همی از دوست خوب شاعرمی محمد بابامیری می باشدی نقطه..

عشق و عاشقی در روستا...(بخوانید و لذت ببرید ولی اسراف نکنید..)

نمی دونم کدوما هست بهتر

طلا یا ماه بانو یا که اختر

خدایا قسمتی کن مال من شه

یکی از دخترای مش غضنفر!

***

سحر میرم برای آبیاری

غروب میشه میام گرد و غباری

ننه! این زندگی شد آخه؟پس کی

میریم با رختای نو خواستگاری؟

***

سلام مشتی به خلق صبح و شومت

فدای رنگ اون بقچه حمومت

می خوام بلکه سرو سامون بگیرم

اگه رخصت بدی باشم غولومت

***

خدا! از غصه هام یکدونه کم شد

تو کشتی پشت قاسم بیک خم شد

توی زور آزمایی بردم آخ جون!

گلی مش رجب مال خودم شد

***

خونه ی مش رجب بله برونه

چه غوغایی میون اندرونه

جوونای دهات گریون و تنها

کریم کبکش خروس داره می خونه

***

سبیل صاف و زلف تاب داده

جاهاز و مطرب و یک جشن ساده

نمیشه باورم مثل یه رویاس

گلی روی الاغ و من پیاده

***

بزن مطرب بزن تا شب سحر شه

الهی از همه دفع نظر شه

توی کیسه م پر از گردو و پسته س

ننم میگه بخور بچه ت پسر شه!!!

***

چشام خون و دلم پر سوز و آهه

آخه تا شهر، ده فرسنگ راهه

خرابه ماشین مشتی بهادر

گلی جون درد داره پا به ماهه!

زیپ شلوار نامه؟!!

خیلی مرتب...شلوارتو که تازه اتو کردی میپوشی ..پیرهنتو میذاری تو شلوار...مو هاتو واکس مو میزنی شونه میکنی ...از خونه میزنی بیرون... سینه رو میدی جلو دستاتو میذاری پشت کمرت با وقار خاصی قدم میزنی...حس می کنی خیلی خوش تیپی..حس میکنی مردم خیلی بهت نگاه میکنن ولی به روی خودت نمیاری..یه دختر از روبروت رد میشه یه نگاه به قامتت میندازه یه لبخند میزنه و میگذره ...ولی باز هم به روی خودت نمیاری..احساس غرور بهت دست میده...

 

ادامه مطلب ...